نام دانشگاههای ما هیچگاه در فهرست های رتبه بندی دانشگاههای دنیا جایگاه خوبی نداشته است. ما در ایران دانشگاه برجسته ای نداریم ! اعتبار دانشگاههای برجسته را استادان برجسته تامین می کنند و ما به سبب نداشتن استادانی که در دنیای علم آدم های قابل عرضه ای باشند دانشگاههای قابل عرضه ای نیز نداریم. در مقابل استادان نیز اعتبار و مقبولیت علمی خود را از طریق انجام تحقیقات در لبه علم ( cutting edge) بدست می آورند. در دانشگاههای معتبر دنیا دانشیار ( associate professor) کسی است که در یک زمینه علمی خاص شهرت و اعتبار خوبی در سطح ملی (national) دارد. استادیاران (assistant professor) برای آنکه بتوانند دانشیار شوند باید تحقیقات خود را در حول مساله ای خاص و به صورت برنامه ریزی شده بگونه ای پیش ببرند که پس از مدتی نام آنها در فهرست کسانی که در سطح کشور روی آن مساله بخصوص کار می کنند شناخته شده باشد. در چنین دانشگاههایی استادان (professors) دانشمندانی با اعتبار علمی بین المللی و جهانی هستند که در شبکه های علمی دنیا که بر روی مساله ای خاص کار می کنند شناخته شده اند. این استادان سعی می کنند از پژوهشگران حرفه ای به نظریه پردازانی تبدیل شوند که بیشتر زندگی خود را صرف پاسخ به یک سوال بنیادین کرده اند. پروژه های مختلف برای آنها تنها بخشهای کوچک یک پازل بزرگ است که می تواند الگویی (مدلی) از یک پدیده علمی ارائه دهد.

می توانید بسادگی دریابید که در چنین بافت پژوهشی تعریف شده ای شما نمی توانید روی مساله های پراکنده و یا کوچک کار کنید. شما نمی توانید جدا از دنیای علم برای خود جزیره ای دور افتاده باشید. اساسا نداشتن یک مساله علمی واحد و عدم تلاش در زمینه پیوستن به جامعه علمی بزرگتر در سطح کشور و دنیا با مفهوم داشتن کرسی دانشگاهی و موقعیت آکادمیک منافات خواهد داشت. شما می توانید پازل کوچکتر یا ساده تری داشته باشید اما نمی توانید بدنبال قطعات پراکنده چیزی باشید که نمی دانید چیست. چیزی که عمدتا در بین استادان ما دیده نمی شود داشتن تعریفی درست از چارچوب مساله های بزرگ علمی است که در آن کار می کنند. کسانی که به صورت حرفه ای به علم و پژوهش نگاه می کنند ( و اعضای هیات علمی باید جزء این دسته باشند) باید بتوانند به چند سوال ساده اما مهم پاسخ دهند. در حال حاضر مساله علم شما چیست؟ چه رویکرد هایی برای پاسخ به آن وجود دارد؟ پاسخ شما به این مساله چیست و چطور می خواهید آن را اثبات کنید؟ فرقی نمی کند که شما یک دانشجوی Phd باشید یا یک استاد، اگر شما وارد حیطه علمی خاصی شده اید باید بتوانید به این سوال ها پاسخ دهید. ناتوانی ما در ارائه پاسخی درست به این چند سوال ساده می تواند نشان دهنده عدم تسلط ما بر موضوع مورد نظر و یا داشتن دیدگاهی سطحی و غیر تحصصی در آن زمینه باشد.

سردرگمی استادان ما در دنیای علم از همین جا شروع می شود. ندانستن اینکه مساله چیست و به چه موضوعی باید پرداخت. تحقیقات پراکنده با نتایج محدود که پس از انتشار نیز مورد استناد کسی در دنیای علم قرار نخواهند گرفت نشان دهنده وجود همین نقص است. از طرف دیگر جایگاه شما در نظام تحقیقات نحوه رویکرد شما به مساله های علمی را تعیین خواهد کرد. مساله علمی یک استاد دانشگاه با مساله علمی پژوهشگری که در یک کارخانه داروسازی کار می کند متفاوت است. چیزی که در کشور ما به آن توجه نمی شود. بخش های مختلف نظام تحقیقات ماموریت های متفاوتی دارند و از این رو مساله های متفاوتی نیز خواهند داشت.

سازوکار تحقیقاتی جامعه را می توان به سه سطح تقسیم کرد. تحقیقات در سطح دانشگاهی، تحقیقات در سطح سازمان های دولتی و تحقیقات در سطح موسسات خصوصی. پژوهشگران دانشگاهی شامل استادان و دانشمندانی هستند که در مراکز دانشگاهی مشغول به کارند. پژوهشگاههای ملی ( دولتی) مراکز تحقیقاتی هستند که توسط سازمانهای دولتی غیر دانشگاهی اداره می شوند ( مثال خوب آن سازمان انرژی یا موسسه ملی سلامت در ایالات متحده است). در کنار این بخشها بسیاری موسسات خصوصی نیز دارای واحد های تحقیق و توسعه اند. اگر چه این سه سطح همپوشانی زیادی دارند اصولا بر مساله های متفاوتی تمرکز می کنند. پژوهشهای دانشگاهی معمولا در زمینه علوم پایه و مساله های بنیادین خاصی است که نتایج آنها طولانی مدت تر و در عین حال کل نگر تر است. تحقیقات در سطح ملی و دولتی معمولا دنباله رو مساله هایی است که از تحقیقات دانشگاهی حاصل شده است. این بخش هم به تحقیقات پایه و هم به تحقیقات کاربردی می پردازد اما رویکرد عمده آن باید ارایه الگوها و مسیرهای پژوهشی خاص باشد. تحقیقات در بخش خصوصی عمدتا بر روی موضوعات زودبازده تمرکز دارد و نتایج آنها بسرعت از یک پژوهش به یک محصول کاربردی یا اقدام توسعه ای تبدیل می شود. مساله های بنیادین باید توسط استادان نظریه پرداز در دانشگاه ارائه شوند. پژوهشگاههای دولتی غیر دانشگاهی به بررسی کاربردها و الگوهای پژوهشی در آن حیطه می پردازند. در نهایت بخش خصوصی مفاهیم علمی ارائه شده را در قالب محصول به جامعه ارائه می کند.

بعنوان مثال کار بر روی نظریه استفاده از سلول های بنیادی و شناخت مکانیسم ها و فرایندهای درگبر در آن مساله استادان دانشگاه است. پس از آن پژوهشهای ملی غیر دانشگاهی به توسعه راهکارهای استفاده از سلولهای بنیادی، ارایه الگو در زمینه درمان با این روش می پردازند و مساله این سطح چگونگی ارائه درمان و پیدا کردن بیماریهای خاصی است که در این زمینه اهمیت پیدا میکنند. دستورالعمل های درمانی، داروهای جدید، کنترل عوارض و نحوه ارائه درمان به بیماران مساله سطح خصوصی نظام تحقیقات است. این بخشها در مراحل مختلف با هم ارتباط و همپوشانی دارند اما ماموریت هریک تفکیک شده است. به عنوان یک استاد دانشگاه جذاب ترین و مهمترین بخش همکاری با سازمانهای دولتی غیر دانشگاهی این است که فرضیه ها و نظریات ما به صورت چارچوب کلی تحقیقات و طرح سوالات پژوهشی در یک زمینه خاص درآید در نتیجه کاربردهای احتمالی و سوالات تخصصی تر و جزیی تر پاسخ داده می شوند. ما در دانشگاههایمان به استادان برجسته ای نیاز داریم که بتوانند با پاسخ به یک سوال بنیادین در زندگی علمی خود به ارائه نظریه بپردازند. این لزوما چیز پیچیده ای نیست و مفهوم نظریه لزوما آنقدر عظیم نیست که دست یافتنی نباشد.

با این رویکرد پژوهشهای بنیادین و اصولی در دانشگاهها آنهایی هستند که سوالات و نظریه هایی را مطرح می کنند که در شاکله تحقیقات در آن زمینه خاص رسوخ می کنند. آنها در اجزای مختلف آن علم رسوخ کرده و الگوی جدیدی در آن زمینه می سازند. پارادایم ها عمدتا از تار و پود همین الگوها شکل می گیرند. اینها در نهایت در قالب محصولات علم و تکنولوژی بروز می کنند هرچند عمدتا به تنهایی چندان کاربردی به نظر نمی رسند ( همانطور که آنتی بیوتیک ها سالها بعد از کشف فلمینگ برای درمان بیماری های عفونی بکار گرفته شدند). در ادامه این سیر محصولات علم یا به تعبیری تکنولوژی های بنیادین آنهایی هستند که در زندگی جامعه محو می شوند. آنها آنقدر در اجزای جامعه رسوخ می کنند که اصلا به عنوان جزیی جدا به چشم نمی آیند ( به کدهای صفر و یک منطق در ریاضیات جدید نگاه کنید تا برسید به رایانه ها که امروزه در تمام زندگی ما تنیده شده اند). استادان برجسته و نظریه پردازان خوب آنهایی هستند که آغاز گر پژوهشهای بنیادین اند. محققین دانشگاهی باید بتوانند با رویکردی اصولی به سوالات اساسی علم مورد علاقه خود پاسخ دهند و این میسر نیست مگر با داشتن سوالاتی اساسی. با مرور مقالات بیشتر استادان ما نمی توان فهمید آنها در نهایت به دنبال پاسخ به چه سوالی بوده اند از آنجا که عمدتا در دانشگاههای ما سوالی وجود ندارد. شبکه های علمی (scientific networks) در حول همین سوالهای اساسی تشکیل می شوند و نه از دور هم جمع شدن چند نفر استاد هم رشته. از اینجاست که تحقیقات بین رشته ای و شبکه های بین رشته ای در دانشگاههای ما وجود ندارد. راهکارهای تشکیل این شبکه های علمی موضوع صحبت های ما در آینده خواهد بود. در ادامه آن تربیت دانشمندان و پژوهشگران و نحوه برگزاری دوره های آشنایی با پژوهش ( research fellowship) مطرح خواهد شد. بدون اطلاع درست از ساز و کار پشت این مفاهیم اقدامات مدیریتی تشکیل شبکه ها یا برنامه های تربیت پژوهشگر رویایی بیش نخواهد بود. ما دانشمندان برجسته ای تربیت نمیکنیم چون داتشگاههای برجسته ای نداریم. ما دانشگاههای برجسته ای نداریم چون استادان برجسته ای که بدانند چطور سوالات اساسی طرح کنند نداریم. در این میان شبکه های علمی که ماشینهای تولید علم هستند معلوم نیست حول چه مساله ای شکل گرفته اند

ایمان ادیبی