رویارویی علم غربی و فرهنگ های شرقی و مجادله درباره ی این مسأله، یقیناً مسأله ای قدیمی است. در واقع، این رویارویی بیشتر باعث تغییرات قابل توجهی در خود این فرهنگ ها گشته است. اما در طی چند سال اخیر، پاره ای عوامل جدید بر صحنه تاریخ ظاهر گردیده اند که تجدید این بحثِ ظاهراً قدیمی و برانگیختن علاقه ی همه آنهایی را که در شرق به آینده فرهنگ های خود در این دوره اخیر از تاریخ به جدّ دل بسته اند، ایجاب می کند. روزگار تلفیق سطحی معنویات شرقی و علم و فن آوری غربی ـ که از قرار به مدد هر دو می شد یک شبه به بهشت بر روی زمین نایل شد ـ به سر آمده است.

نگاهی کوتاه به صحنه ی روزگار کنونی در سرتاسر این جهان آشکارا نشان می دهد که در واقع اوضاع و احوال از این جهت تغییر کرده است. در همین یکی دو نسل قبل اگر کسی حال و هوای فکری عالم را بررسی می کرد، درمی یافت که تنها عده ی انگشت شماری از افراد دوراندیش و منزوی در غرب، بحران عمیق جهان معاصر و فاجعه قریب الوقوعی را پیش بینی کردند که اگر بشر متجدد تغییری در مفروضات اساسی فرهنگ جدید خود به وجود نیاورد، رخ خواهد داد. هنگامی که آر. گنون در سال ۱۹۲۷ در اثرش موسوم به بحران جهان معاصر، سرسختانه جهان جدید را به باد انتقاد گرش از حد سخت گیر و به حد افراط بدبین است.

به همین ترتیب، در خود شرق هم شاهد اوضاع و احوالی متفاوت با آنچه قبلاً وجود داشت، هستیم. احتمال تهاجم همزمان علم و فن آوری غربی به خودِ الگوی زندگی در این فرهنگ ها، آنقدر کم به نظر می رسید که درخور ملاحظه جدی نبود. همچنین، هیچ کس باور نداشت که بحرانی در سطح جهان یا حتی در مقیاس کیهانی، ممکن است صرفاً از پذیرش الگوی زندگی غربی ناشی شود.

در واقع معدودی از فرهنگ های آسیایی این زحمت را به خود دادند که زمینه ی فرهنگی و فکری نیرومندی برگرفته از سنن خویش فراهم آورند تا به مدد آن نخبگان فکری آنها بتوانند بر علم و فن آوری غربی تسلطی عمیق یابند و دست کم بکوشند تا از عوامل نامطلوبی که گسترش آنها به همراه دارد، جلوگیری کنند. خود همین امکان، وقتی به شکل معمول به مسأله نگریسته می شود، تردیدآمیز است. اما حتی اگر این امکان واقعاً وجود داشت، یقیناً هیچ تلاش جدی ای برای تحقق آن صورت نگرفت، مگر در سطح موارد استثنائی که همچون جزایری در دریایی از تفکر و برنامه ریزی نیم بند و سست درباره ی سؤال های حیاتی در باب آموزش های جوانان در پرتو مسائلی که بر اثر مواجهه ی قشر جوان با تمدن غرب جدید و علم و فن آوری آن پدید آمده بود، به سهولت قابل رؤیت بودند.

عامل دیگری که بازپژوهی رابطه ی بین علم جدید و فرهنگ های شرقی را ایجاب می کند، بی اعتمادی و عدم اطمینان به این علم در میان کسانی است که به این علم گردن نهاده اند؛ این عدم اطمینان به آنچه که این علم در گستره ی محدودش می تواند انجام دهد نیست، بلکه بیشتر، به سبب ماهیت خود این علم به توانایی اش در حل بسیاری از مسائل اساسی است. البته دستاوردهای علم و فن آوری جدید، اگر ماهیت آنها مورد توجه قرار گیرند، چشمگیرند. اما چند سده ای است که بخش درخور توجهی از انسانیت غربی، اطمینان کامل و قلبی خود را که در قرون وسطی به کشیشان داشت، معطوف به دانشمندان و مهندسان کرده است و در واقع، بیش از اطمینانی که دانشمندان مهم برای خویش قائل بودند، به توانایی این دانشمندان و مهندسان برای حل مسائل بشریت اطمینان داشته اند.

بنابراین، فرهنگ های آسیایی، دیگر مواجه با دو گونه نگرش ثابت به جهان نیستند: دیدگاه سنتی خودشان و دیدگاه علم غربی، دیدگاه هایی که برخی قبلاً تلاش می کردند به گونه ای مدافعه گرانه با هم هماهنگ سازند، که امروزه هم مضحک و هم رقت انگیز، به نظر می آیند. امروزه یک شیوه، یعنی شیوه سنتی، به شکل جاوید آن باقی مانده است، چون ریشه در اصولی تغییرناپذیر دارد، در حالی که جهان بینی علمی نه تنها در مدارِ شدنش متغیر است، هم چنان که از سده ی هفدهم به این طرف قضیه از این قرار بوده است، بلکه اکنون در مبادی خود دست کم از جهت برخی جوانب خاص، زیر سؤال رفته است.

امروزه علم و فن آوری ویژگی دیگری دارند که همه ی آن کسانی را که در آستانه ی قبول آنها هستند ملزم می سازد که آنها و اثراتشان را بر فرهنگ های سنتی، با احتیاط بررسی کنند. در این روزها با بحران تازه ای از خواب صبحگاهی برمی خیزیم که مستقیماً به نحوه ی برخورد جهان صنعتی با محیط طبیعی مربوط می شود. تنها یک یا دو نسل قبل ملت ها به داشتن شهرهای بسیار بزرگ که نشان مقام و منزلت و مدنیت فرهنگ آنها بود، مباهات می کردند. کمتر کسی اطلاع داشت که زندگی غیرمهاجر(Psychon) که در سراسر تاریخ به سبب مادر فرهنگ و ادب بشری بودنش مورد تمجید و تعریف قرار می گرفت، چقدر سریع چنان معیوب می گردد که مدنیت را به بحران مدنی تبدیل می کند و انسان ها را وادار می کند که در شرایط نفرت انگیزی در شهرهای بزرگ زندگی کنند که وخامتش در تاریخ بشری نظیر نداشته است.

دو مسأله ی اخلاقی وجود دارد که باید به آنها بپردازیم و هر چند در ظاهر کاملاً متمایزند، ولی عمیقاً به هم مرتبط اند: نخست، لوازم اخلاقی استفاده از برخی علوم و بسیاری اشکال فن آوری مستقیماً در راه اهداف و مقاصد نظامی و به طور غیر مستقیم و به میزانی روزافزون در راه آنچه که اهداف ایام صلح خوانده می شود؛ دوم، رفتار اخلاقی مردان و زنان در جامعه ای که پایه های معنوی اش بر اثر دنیاگرایی و ماده گرایی ناشی از جهان بینی «علم باورانه» خدشه دار گشته است.

این افول معیارهای اخلاقی و حتی تحیّر در اینکه کدام نظام اخلاقی معنادار است، ممکن است علی الظاهر ربطی به علم غربی و کاربردهایش نداشته باشد و در واقع بسیاری به نفع چنین رأیی استدلال آورده اند. اما بررسی موشکافانه و دقیق تر آشکار می سازد که این دو از یکدیگر جدایی ناپذیرند. معیارهای رفتار اخلاقی از نگرشی که انسان ها درباره ی حقیقه الحقایق، یا مابعدالطبیعه به معنای کلی کلمه دارند، جدایی ناپذیرند.

همانطور که پیشتر بیان کردیم، علم و فن آوری غربی هر دو در وضع سیلان و تحول سریعی هستند و از هر سو با شک و تردیدهایی درباره ی اینکه در آینده چه جهتی را در پیش گیرند، احاطه شده اند. در فیزیک نشانه هایی از نیاز به نگرشی کاملاً جدید از ذرات اساسی وجود دارد. برخی حتی ازسایکون به عنوان ذره ای «روانی» سخن می گویند تا بر تعداد ذرات موجود برای تبیین برخی پدیدارهای خاص افزوده شود. در ستاره شناسی و اخترفیزیک نظریات جدیدی هست که تقریباً به سرعت تغییر مُد، هر روزه مطرح می شوند و رأی و نظرها حتی درباره ی اینکه آیا گیتی محدود است یا نامحدود هر چند سالی یک بار گرفتار تردید می شود. به نظر می رسد که فرهنگ های شرقی باید نگرش گرانقدر وحدت و معرفت به علوم مقدس را که در قلب فرهنگشان نهفته، باز در رهگذر مواجه با علوم غربی باز یابی کنند.

با تمام این اوصاف ،کل هستی مظهر و محصول آن وجود کلی بی صورت و بی علت است. از این رهگذر است که خورشید به ما گرما و نور می بخشد.

تالیف دکتر سیدحسین نصر، استاد فلسفه دانشگاه هاروارد